عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

ماجرای یک عشق

این دفعه یه شعر گذاشتم که خودم خیلی دوستش دارم 

به نظر من غیرممکنه این شعرو بخونید و حالتون عوض نشه

 

 

 

به روی گونه تابیدی و رفتی 

مرا با عشق سنجیدی و رفتی 

تمام هستی ام نیلوفری بود 

تو هستی مرا چیدی و رفتی 

 کنار انتظارت تا سحرگاه 

شبی همپای پیچک ها نشستم 

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت 

تمنای مرا دیدی و رفتی 

شبی از عشق تو با پونه گفتم 

دل او هم برای قصه ام سوخت 

غم انگیز ست تو شیداییم را 

به چشم خویش فهمیدی و رفتی 

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست 

ولی دل را به چشمت هدیه کردم 

سر راهت که می رفتی تو آن را 

به یک پروانه بخشیدی و رفتی 

صدایت کردم از ژرفای یک یأس 

به لحن آبی و نمناک باران 

نمی دانم شنیدی بر نگشتی 

و یا این بار نشنیدی و رفتی 

نسیم از جاده های دور آمد 

نگاهش کردم و چیزی به من گفت 

تو هم در انتظار یک بهانه 

از این رفتار رنجیدی و رفتی 

عجب دریای غمناکی ست این عشق 

ببین با سرنوشت من چه ها کرد 

تو هم این رنجش خاکستری را 

میان باد پیچیدی و رفتی 

تمام غصه هایم مثل باران 

فضای خاطرم را شستشو داد 

و تو به احترام این تلاطم 

فقط یک لحظه باریدی و رفتی 

دلم پرسید از پروانه یک شب 

چرا عاشق شدن درد عجیبی ست ؟ 

و یادم هست تو یک بار این را 

ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی 

تو را به جان گل سوگند دادم 

فقط یک شب نیازم را ببینی 

ولی در پاسخ این خواهش من 

تو مثل غنچه خندیدی و رفتی 

دلم گلدان شب بوهای رویاست 

پر است از اطلسی های نگاهت 

تو مثل یک گل سرخ وفادار 

کنار خانه روئیدی و رفتی 

تمام بغض هایم مثل یک رنج 

شکست و قصه ام در کوچه پیچید 

ولی تو از صدای این شکستن 

به جای غصه ترسیدی و رفتی 

غروب کوچه های بی قراری 

حضور روشنی را از تو می خواست 

تو یک آن آمدی این روشنی را 

بروی کوچه پاشیدی و رفتی 

کنار من نشستی تا سپیده 

ولی چشمان تو جای دگر بود 

و من می دانم آن شب تا سحرگاه 

نگارت را پرستیدی و رفتی 

نمی دانم چه می گویند گل ها 

خدا می داند و نیلوفر و عشق 

به من گفتند گل ها تا همیشه 

تو از این شهر کوچیدی و رفتی 

جنون در امتداد کوچه ی عشق 

مرا تا آسمان ها با خودش برد 

و تو در آخرین بن بست این راه 

مرا دیوانه نامیدی و رفتی 

شبی گفتی نداری دوست من را 

نمی دانی که من آن شب چه کردم 

خوشا بر حال آن چشمی که آن را 

به زیبایی پسندیدی و رفتی 

هوای آسمان دیده ابریست 

پر از تنهایی نمناک هجرت 

تو تا بیرهه های بیقراری 

دل من را کشانیدی و رفتی 

کنار دیدگانت چشمه ای بود 

و من در پای چشمه تشنه ماندم 

تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست 

 ز آب چشمه نوشیدی و رفتی 

پریشان کردی و شیدا نمودی 

تمام جاده های شعر من را 

رها کردی شکستی خرد گشتم 

تو پایان مرا دیدی و رفتی

مریم حیدرزاده

 

غرورت...

همه ی بغض من
تقدیم غرورت باد!
غروری که
لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .

خوشبختی

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.
 

مونتسکیو

گفتا که روی سرخ تو سعدی که زردکرد اکسیر عشق بر مسم افتادو زر شدم

خوب اگر حوصله ی خوندن پستای قبلی رو داشتید و اونا رو کامل خونده باشید احتمالا با اعضای گروهی که قبلا گفتم آشنا شدین... 

این بار می خوام یه ماجرای جالب براتون تعریف کنم...  

اما لطفا بفرمایید ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

کسی سوالی نداره؟!

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد.
هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،
اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده
بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت
چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟

رابطه روز تولد و شخصیت شما

 روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید

فرض می کنیم که شما متولد 8 مهر 1355 هستید.مهر ماه هفتم (7) سال است پس :
2 = 1+1 = 11 = 0+7+3+1 = 1370 = 1355+7+8
شماره تولد 2 است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید .
تفسیر اعداد :
 
1- خالق و مبتکر :
' یک' ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال 'یک' ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که 'بهترین' باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند .
 
2- پیام آور صلح :
' دو' ها سیاستمدار به دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آنها فکر می کنند . اصلا تنهایی را دوست ندارند . دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آنها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد . اما از طرف دیگر ، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند .
 
3- قلب تپنده زندگی :
' سه ' ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال،اجتماعی،جذاب،رمانتیک وبسیار بردبار و پر تحمل .خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آنها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود رابه کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقعگرایایه تری هم ببینند .
 
4- محافظه کار :
' چهار' ها بسیار حساس و سنتی هستند. آنها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند . بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیشتری داشته و با خود مهربانتر باشند .
 
5- ناهماهنگ با جماعت :
' پنج' ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آنها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود،غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آنهاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمی شود. آنها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری ،تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند .
 
6- رمانتیک و احساساتی :
' شش' ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند . یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آنها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آنها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنرو موسیقی هستند .. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند.'شش' ها باید بین چیزهایی که می توانند آنها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند .
 
7- عاقل و خردمند :
' هفت' ها جستجو گر هستند. آنها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند.احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آنها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعارآنها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه !
 
8- آدم کله گنده :
' هشت ' ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستندو طرحهاو نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان رابه وجود می آورند که دیگران همیشه آنها را رئیس ببینند .
 
9- اجرا کننده و بازیگر :
' نه ' ها ذاتا هنرمند هستند . بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج میکنند . با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کـس برای آنها فرد غریبه ای به حساب نمی آید.در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد . آنها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقتها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آنها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند.

قصه...

یکی بود یکی نبود 

زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود 

تا این که میلیاردها سال بعد از طی شدن پروسه ی خلقت و بحث های پیرامون اون قضیه یه گوشه ی دنیا توی یه شهر شلوغ چند تا دختر زندگی می کردن...

این دخترا اصلا شبیه دخترای هم دوره ی خودشون نبودن واسه همین میشد گفت خیلی خیلی دخترای خوبی بودن... 

این دخترای خوب سالها توی یه شهر زندگی می کردن و هر کدوم کنار خانواده و دوستای خوبشون بودن اما هم دیگه رو نمی شناختن 

تا این که دست روزگار کاری کرد که اونا همه شون یه جایی جمع بشن و گروه مخوفی به اسم mzghh رو تشکیل بدن... 

شاید تو نگاه اول هر کی این 5 نفر رو با هم می دید با خودش می گفت :«اینا با هم دوست بشن!!عمراااااااااااااا» 

اما خوب این اتفاق افتاد و از بین یه جمع حدودا 40-45 نفره این 5 نفر با هم بُر خوردن و  یه گروه شدن... 

البته بعد از حدود 4-5 ماه نفر ششم این جمع هم اضافه شد...حالا شاید اسم اون گروه مخوف بشه mzghah البته یکی از اعضای این گروه به شدت دوست داره گروه به haghmz تغییر نام بده... 

حالا بد نیست یه کم با اعضای این گروه که به مرور زمان به اعضای یه خانواده تبدیل شدن بیشتر آشنا بشیم: 

h : یه جورایی بزرگ خاندان به حساب میاد. خانوم، منطقی،جدی،به وقتش شوخ،خوش اخلاق، مهربون و کارایی که انجام میده کاملا متناسب سنشه....ضمن این که سلیقه ی خیلی خاصی داره به خاطر همین سلیقه ی خاصش هم گاهی پیش میاد که یه چیزی که به نظرت خیلی خوشگله رو با ذوق و شوق فراوان نشونش میدی و بعد از چند ثانیه به این نتیجه می رسی که اه این چه چیز ضایعی بود من واسه چی از این خوشم میومدالبته این حالت در صورت حضور بعضی اعضای دیگه ممکنه پیش نیادحالا با این اعضا هم آشنا میشین... 

a : از لحاظ رده بندی خانوادگی هم سطح با نفر قبلی به حساب میاد و میشه به عنوان دومین و آخرین فرد منطقی گروه ازش یاد کردبه شدت خانوم، کــــــــــــــــــم حرف، ساکت و آروم، وظیفه ش بیشتر مراقبت از یکی دیگه از اعضای گروهه که به وقتش بهش میرسیم،البته من می گم کم حرفه اما درستش اینه که مشکل کم آبیه شاید 

g : خوب این خانوم در رده ی سوم رده بندی خانوادگی قرار داره...دو نفر قبلی رده ی اول رو داشتند و البته باید این اصل رو به یاد داشته باشید که این خانواده در رده های زوجه که رشد می کنه و شکوفا میشه...و رده های فرد یه جورایی آدمو یاد گازهای نجیب با بی میل میندازن..خوب از بحث اصلی دور نشیم و بریم سراغ خانوم رده سوم...اولش که میبینی فکر می کنی با یه رده یکی طرفی...خانوم،جدی و... اما بعد از حدود 3 روز می بینی که خانوم،مهربون و خوش اخلاقه اما جدی... کلا همیشه خوش حال و خندانه و مقاومت ناچیزی داره جوری که میشه ازش صرف نظر کرد...نمی دونم سلیقه ش خاصه یا نه چون به خاطر همون مقاومتی که گفتم خیلی زود با سلیقه ی بقیه هماهنگ میشه....به جز نپیچوندن کلاس تو بقیه ی کارها پایه ست این رو هم باید بگم که این عضو در اثر معاشرت با رده زوجی ها و به خاطر همون مقاومت یاد شده داره خاصیت های رده فردی خودش رو از دست میده...آخ آخ گفتم خاصیت یاد یه چیز خیلی مهم افتادم اونم خاصیت خاصیه که این عضو داره...خاصیت وارونگی...مثلا در حالی که حتی یک درصد هم احتمال نمی دین که کلاس کنسل شه فقط کافیه این عضو به طور کاملا اتفاقی بگه: عمرا کلاس کنسل بشه...اون وقت شما میتونید با خیال راحت وسایلتون رو جمع کنید و برید خونه چون صد در صد کلاس مذکور کنسله این خاصیت گاهی مورد سوء استفاده ی یکی از اعضای گروه قرار می گیره(البته حسن استفاده ست بیشتر)، میتونید هرچی دلتون می خواد اذیتش کنید چون نمی دونم چرا هیچ واکنشی نشون نمیدهاگر از چیزی خوشش نیاد هم به روت نمیاره...

h :یه رده دومی، یه رده ی زوجی واقعی،خانوم ،خوش اخلاق،خوش خنده،شیک پوش، خوشگل با کلی ناز و ادا،تحت نظارت همیشگی اعضای رده یکی(البته با توجه به خصوصیات ذکر شده یه کم لازمه دیگه)،بعضی وقتا میشه با این خانوم خوش سلیقه رفت خرید اما یه دفعه میبینید این فروشنده ای که همیشه انقدر کم حرف بود که حتی قیمت اجناس رو هم به زحمت می گفت امروز چه خوش سر زبون شده و درباره ی تک تک ویژگی های تمام اجناس با حوصله و اشتیاق توضیح میده این عضو از اعضاییه که به شدت باید در مناطق کم آب باشه چون در صورت حضور در مناطق پر آب به شدت شناگر قابلی خواهد بود 

m :خوب نوبت میرسه به یک عضو خیلی خاص یه رده دومی...طبق گفته ی محققان این عضو از مقدار زیادی مغز و مقدار کمی بقیه تشکیل شده...فوق العاده دوست داشتنی،با نمک، یه وقتایی مثل یه بچه ی دو ساله شیرین میشه...یه وقتایی هم یه مدل دیگه ای شیرین میشه جوری که سایرین فرهاد میشنلازمه بگم این عضو مثل دوزیستان عمل می کنه و اصلا فرقی نداره که در محیط آب وجود داره یا نه این خانوم کار خودشو می کنه، به شدت شیطون...مهربون...اما یه وقتایی هم لجباز...سلیقه ی خاصی داره طوری که کافیه یه چیزی رو ببینه تا در کسری از ثانیه ازش خوشش بیاد و بخرهایشون همون کسیه که گفتم حضورش می تونه باعث بشه سلیقه ی نفر اول نظرت رو تغییر نده....مقاومتش هم مثل رئوستا متغیره یه وقتایی به بی نهایت میل می کنه یه وقتایی به صفر و البته حد وسط ندارهمتخصص در زمینه ی اذیت کردن...البته در هنگامی که داره اذیتت می کنه یاد یه بچه ی شیطون دو ساله میوفتی که هرچی اذیت کنه دلت نمیاد دعواش کنی...اما یه وقتایی اشکت در میاد 

z :رده چهارمی و البته یه رده زوجی اصیل، همواره پایه ی نپیچوندن کلاس....بقیه شو هم من دیگه خسته شدم بقیه بگن 

خوب این ویژگی ها رو یادتون باشه...اگر طبق قانون وارونگی که اون بالا گفتم همه شون وارونه نشه بعدا داستان هایی رو از این گروه می خونید...

پنجره

میشه این دفعه یه سوال جدی بپرسم؟؟؟ 

میشه لطف کنید و به سوال جدیم جدی جواب بدین؟؟؟ 

فکر کنید تو خونه تون نشستین و دارین زندگی تون رو می کنید... 

یه زندگی واقعی با تمام تلخی ها و شیرینی هاش... 

یه زندگی واقعی که خیلی چیزاشو دوست دارین و خیلی چیزاشو هم دوست ندارین... 

بعد....یه دفعه یه نفر بدون خبر...بدون دعوت... اصلا همینجور یهویی از پنجره میاد تو خونه و میگه:دیگه این مدلی که تا امروز زندگی کردی زندگی نکن و مدلی که من می گم زندگی کن... 

یه زندگی که ممکنه مشکلات فعلی رو حل کنه اما بازم میتونه یه سری مشکلات داشته باشه... یه زندگی که بازم یه زندگی واقعیه نه یه زندگی خیالی... 

حالا با این توضیحات...حرفش رو قبول می کنید؟؟؟ 

اگر آره چرا؟؟؟ و اگر جوابتون نه ست اگر مجبورتون کنه چی؟؟؟(مثلا با تهدید و ... )

بدون شرح

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.  

"جورج برنارد شاو"

آرزوی یک خانم

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : “متشکرم” ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.
زن گفت :اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
بنابراین اجی مجی ……. و او زیباترین زن جهان شد !
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است …
بنابراین اجی مجی ……. و او ثروتمندترین زن جهان شد !
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم…!!!