عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

ها ها هو

سلام مجدد... 

خوبین؟؟؟ 

خوش میگذره.. 

۵ شنبه ای پاشدم رفتم یه کلاس خیلی مفید که استادش خیلی پر انرژیه 

خیلی استاد خوبیه هاااا اما حیف که هر وقت بیرون آموزشگاه ببینیش این جوریاما خداییش استاد خوبیه...خیلی تو کارش موفقه.... 

خلاصه یه امتحان تئوری داشتیم که از قبل عید تا حالا هی پیچانده میشد تا این که بالاخره این ۵ شنبه قرار شد امتحانه رو بدیم بره از شرش خلاص شیم... 

من که رسیدم آموزشگاه هنوز یه ربع مونده بود تا کلاس شروع شه...همیشه میرفتم تو کلاس میشستم تا بقیه پیداشون بشه اما این دفعه استاد داشت تو کلاس از یه سری دانشجوی درس نخون که امتحان عملی هفته قبلمون رو افتاده بودن دوباره امتحان می گرفت 

واسه همین به من گفت فعلا بیرون بمون تا اینا امتحانشون تموم شه.... 

منم به شکلی که اصلا تابلو نباشه امتحان دارم بیرون نشستم خلاصه این که استاد جان نمی دونم چرا یهو منو که دید یادش افتاد قرار بود امتحان بگیره از ما... 

حالا شانس آوردم کسی از بچه های کلاس اون دور و بر نبود 

کم کم بچه ها پیداشون شد و رفتیم سر کلاس و دیگه بحث داشت جدی میشد اما یه اتفاق وحشتناک افتاددوتا از بچه های دانشگاه که تا حالا تو یه روز دیگه این کلاس رو میومدن به طور رسمی اعلام کردن که از این به بعد می خوان ۵شنبه ها بیان البته ۵تاشون می خوان بیان اما خوب ۳تاشون این هفته نبودن... 

از اونان که بیان کلاسو بریزن به همیعنی کل بچه های کلاس ماتم گرفتن وقتی فهمیدن اینا دارن میان 

سر کلاس هم یه ریز حرف میزدن تازه خیال هم میکردن خیلی باحالن کم مونده بود مانیتور جلومو صاف پرت کنم بره تو حلق شوندر هر حال یه دو ساعتی تحملشون کردیم و کلاس رو به اتمام بود و استاد که هنوز امتحان نگرفته بود اعلام کرد خوب بچه ها خوش گذشت میتونید برید...اما نمی دونم چرا تا چشمش به من افتادیادش اومد می خواسته امتحان بگیره و گفت آهان راستی امتحان....باور کنید من خیلی جلوی خودمو گرفتم که نگم استاد امتحان چی شد پساما خوب بازم فهمید دیگه... 

خلاصه به ترتیب از هر کدوممون ۳ تا سوال پرسید فقط شانس آوردم اون دوتا سوهان روح قبلا این امتحان رو داده بودن و از کلاس رفتن بیرون  استاد عزیز هم سه تا سوال سخـــــــــت از من پرسیدمنم با موفقیت به هر سه سوال پاسخ دادم و خیال خودمو راحت کردم 

اما وقتی با بچه ها از آموزشگاه اومدیم بیرون همه داشتن میگفتن وااااااااااااااایاینا رو چی کار کنیم از هفته ی دیگه باهاشون مصیبتی داریم  

فکر کنید دوساعت تو یه کلاس ۵ نفر آدم یه ریز حرف بزننحالا باز تو دانشگاه استادا یه وقتایی یه چیزی بهشون میگن ما یه کم دلمون خنک میشهاما اون جا دیگه استادش هم خیلی صبوره و اصلا به بالا بردن صدا و دعوت کردن سایرین یه سکوت اعتقادی نداره به خاطر همین هم ما در یک کلام بدبختیم 

راستی من وقتایی که میام میبینم خیلی اینجوری میشم

نظرات 7 + ارسال نظر
پویا سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 16:56 http://kolbeheshgh27.blogfa.com

سلام

ای داد چه میشود یادمه تو دوران ما هم از اینجور افراد چاپلوس و زیاد حرف زن زیاد بودن واسه خودشیرینی و جلب توجه از اینجور کارها میکنن واسه هر چیزی سئوال میکنن مثلا" بگن من خیلی تو این مباحث دقیقم و مو رو از ماست میکشم...تیریپ درسخونها...

حالا اگه شر باشن که مصیبته دیگه هیچی نمیشه جلوی اونها رو گرفت... خلاصه کاریش نمیشه کرد...

راستش از شما چه پنهون من هم وقتی میام می بینم کامنت ندارم همچین قیافه ای میگیرم مثل اینکه همه جائیه!!!!

وای خدا یعنی دقیقا همین جورین...خود شیرین و چاپلوس ... هی هم سوال میکنن و خدا نکنه یه چیزی رو بلد باشن...... به معنی واقعی کلمه روی مخن....
شرم که هستن و ... نمیشه کاریشون کرد...به ۵شنبه ها که نزدیک میشیم دیگه تنم میلرزه
.
.
.
.
منم فکر کنم ماجرای این کامنت ها فراگیره در عوض من وقتایی که میبینم کامنت دارم اینجوری میشم

هانیه دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 23:09 http://www.minuteswithlove.blogfa.com

سلام عزیزم...خدا به دادتون برسه....استاد هم با اونا صمیمی,دیگه چه شود...

سلام
والا صمیمی که واسه یه لحظه شونه...از این حرفا رد شده...

نفس دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 16:04 http://princess91.blogsky.com/

موفق باشی گلم
ایشالا که بیشتر نمیشن

میسی عسیسم
ایشالا

هانیه دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 00:45 http://solongwar.persianblog.ir

کیااااااااااااااا؟
آخه تا جایی که من می دونم من و هانیه خیلی یه ریز می حرفیم و استادا هم همیشه ما رو دعوا می کنه! ولی ما که تو اون کلاسا نبودیم.. پس کی می تونسته باشه؟؟؟؟ (فکر کن من نگرفته باشم کی رو می گی )
استاد رو دوست ندارم

هموناااااااااااا
نه بابا تو و هانی کی اونجوری هستین....
حال آدمو بد میکنن از بس خودشونو لوس میکنن و نمک میپرونن
.
.
.
استاده هم از لحاظ درس دادن برخورد با دانشجو استاد خوبیه اما بچه ها جنبه ندارن...

مهسا... یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 20:39

چجوری ممکنه از ۵تا بیشتر بشن؟؟؟

به این صورت که بقیه ی بچه های اون کلاس هم مثل اینا باشن

نفس یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 16:22 http://princess91.blogsky.com/

خدا از بلا و مصیبت اون 5 نفر به دورتون کنه
چه رشته ایی میخونی گلی جون؟

آمیــــــــــــــــــــــــــــــــن
خدا کنه از ۵تا بیشتر نشن
من نرم افزار می خوانم عزیزم

مهسا... شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 21:15

چقد دلم واسه اون کلاسا تنگ شد......
هیییییییی
از شما چه پنهون اون کلاساهم دلشون واسه من تنگ شده

آخی....
آره من شاهدم که دل اون کلاسا هم خیـــــــــــــــــــــلی واسه تو تنگ شده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد