عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

زنان نامدار ایرانی

همیشه به خود اعتماد داشته باشید. اگر یک بار کاری را با موفقیت انجام داده باشید، باز هم می توانید.  

آنتونی رابینز 

 

از آنجا که بزرگترین کتابخانه‌های ملی و تاریخی و علمی ایران (جندی شاپور -کسروی) توسط اعراب به آتش کشیده شد و هزاران کتاب ایرانی به گفته مورخ و جامع شناس بزرگ عرب (ابن خلدون) نابود شد و به دریا ریخته شدند و بسیاری از بزرگان این سرزمین گمنام ماندند و اثری از آنان یافت نشد ولی با همه فراز و نشیب‌های یورش اسکندر گجستک و یورش اعراب بدوی هنوز نام شیرزنان بزرگی از سرزمین مقدس ایران برای ما به جای مانده است که گوشه‌ای از نام و جنگاوری‌هایشان را در اینجا از نظر خواهید گذراند.  

 

ماندانا ٬ شیــــرین٬ دغدویـــه ٬ کاساندان٬  آتوســا٬ یوتاب٬ آرتمیـــــس٬ گردآفـــرید ٬سیندخت٬ تهمینه و ... 

برای آشنایی با این زنان بزرگ ایرانی ادامه مطلب رو حتما ببینید.... 

 

پ.ن۱: راستی شنیدین که امسال رشته هایی مثل حسابداری مردانه !! تشخیص داده شد و توی خیلی از دانشگاه ها دخترا رو توی این رشته ها پذیرش نکردن؟؟؟ 

پ.ن۲:رشته هایی مثل نرم افزار و صنایع و معماری هم بینشون بوده... 

پ.ن۳:حالا ادامه مطلب رو بخوندید تا بیشتر به عمق فاجعه پی ببرید...

ادامه مطلب ...

صد حیف که آن رفت...

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت 

صد شکر که این آمد و

صد حیف که آن رفت...  

 

عیدتون مبارک....   

 

ماه رمضان هم تموم شد... 

دلم براش تنگ میشه... 

این مدت خیلی اذیتش کردم 

هی گفتم گرسنمه... تشنمه...گرممه و... 

اونم با صبر فراوان یه ماه منو تحمل کرد اما آخرش رفت 

یه بار دیگه بیا قول میدم سال دیگه ٬ دیگه انقدر غر نزنم...قول میدم

ادامه مطلب ...

بدون شرح

چه زیبایند آنانی که همیشه لبخندی برلب دارند . ارد بزرگ

ادامه مطلب ...

مانور «اکبر عبدی» با لباس زنانه در خیابان‌های تهران

این مطلب رو امروز توی فارس دیدم برام جالب بود. گذاشتم شما هم بخونید حتما خوشتون میاد 

 

 

به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، «‌اکبر عبدی» بازیگر طناز سینمای ایران در گفت‌وگو با خبرنگار سینمایی فارس، خاطره‌ای از چگونگی حضور در فیلم سینمایی «خوابم می‌آد» به کارگردانی رضا عطاران را به شرح زیر نقل کرد: 

سر فیلم «خوابم می‌آد»، آقای عطاران به منزل ما آمد. به او گفتم رضا داستان فیلم چیست؟‌ گفت: عمو اکبر رویم نمی‌شود بگویم. به او گفتم چرا مگر نقش بدی است؟ رضا به من گفت: دوست دارم در این فیلم مامان من شوی. گفتم فقط به یک شرط، اول می‌آیم تست گریم می‌شوم و لباس می‌پوشم، بعد بریم برای کارهای بعد.

حتی چادر نماز مادرم را بر‌داشتم و رفتم تست گریم شدم. بعد از تست گریم، همان‌طور (با لباس و گریم زنانه) از دفتر آقای امکانیان خارج شدیم. سوار تاکسی شدیم تا به نماز جمعه برویم. راننده تاکسی ما را راهنمایی کرد و به من گفت مادر، وقت نماز جمعه گذشته، خلاصه همه راهنمایی‌مان کردند و هیچ‌کس من را نشناخت، حتی حدس هم نزدند که من مرد هستم. 

 

 

 

جالب‌تر اینکه ما آن موقع در بلوار ارتش زندگی می‌کردیم. من با لباس صحنه و با همان گریم به منزل خودمان رفتم.

اطلاعات دم در خانه‌مان از من پرسید حاج خانم با کی کار دارید؟ گفتم من عمه آقای اکبر عبدی هستم، ایشان خانه هستند؟ گفتند نمی‌دانیم، گفتم شما می‌توانید من را راهنمایی کنید؟ بنده خدا ما را به طبقه 25 رساند و تحویل خانم بچه‌ها داد و گفت عمه آقای عبدی هستند. خانواده من هم درجا من را نشناختند.

بعد از اینکه طرف می‌رود و در خانه را می‌بندند، خانواده‌ام بعد از حدود 20 ثانیه جیغ می‌زنند و من را می‌شناسند. 

 

اعتراف

کردار ناپسند خویش را با دارایی زیاد هم نمی توانی پنهان سازی . ارد بزرگ 

 

 

سلام 

خوبین؟؟ 

 

یه سوالی ازتون بپرسم؟؟؟ 

فکر کنید یه روز سر کلاسین و بعد از این که کلاس تموم شد همه از کلاس میرن بیرون و فقط شما میمونید و دوستاتون...

بعد یهو میبینید که یه نفر کیفش پولش رو توی کلاس جا گذاشته... 

آیا.... 

آیا اون کیف رو برمیدارین باز کنید تا با دیدن عکسش بفهمید کیف واسه کی بوده یا اصلا بهش دست نمی زنید یا بدون این که به کارت ها و ... نگاه کنید میبرین تحویل دفتر آموزش یا دفتر موسسه و... میدین؟؟ یا یه کار دیگه می کنید؟؟

اگه کیف خودتون باشه کدوم حالت رو دوست دارین؟؟؟ 

 

 

لطفا تا جواب این سوالا رو ندادین به هیچ وجه ادامه مطلب رو نخونید.... 

با تشکر 

گلی خانوم :) 

ادامه مطلب ...

اسب

در جوانی دوست نداشتن علامت بدی است . روح سالم همیشه یک نفر دوست را که لایق باشد ملاقات خواهد کرد . 

کارو

 

 

از بچگی عاشق اسب بودم. یادمه بچه که بودم یه فیلم از تلویزیون پخش میشد به اسم اسب سیاه که دو سه سال پیش دوباره پخش کردن،داستان درباره ی یه اسب مسابقه به اسم مشکی بود که همیشه تو مسابقه ها برنده میشد،همزمان کارتون زورو هم پخش می شد که زورو همیشه موقع پیاده شدن از اسبش یه مدل خاصی می پرید و وقتی هم که می خواست سوارش بشه سوت می زد و اسبش میومد و می پرید روی پشتش و مثل برق می رفت... 

منم یه اسب خیالی داشتم که اسمش رو درست یادم نمیاد یه چیزی بود شبیه جرجی یا جیمی یا جیرو!!همیشه توی خونه تصور می کردم که سوار اسبم هستم و فقط با اسبم این ور اون ور می رفتم مثلا اگر نشسته بودم و کسی صدام می کرد اول افسار اسبم رو از چوب فرضی باز می کردم بعد مثل زورو سوارش می شدم و بعدش هم شروع می کردم بپرم و به حالت اسب سواری برم به طرف مقصد!!!وقتی هم که می رسیدم مثل زورو از اسب پیاده می شدم افسار اسب رو به یه چوب فرضی دیگه می بستم و می رفتم... 

تازه اسب من خیلی از ویژگی هاش مثل مشکی و تورنادو(اسب زورو) بود...مثلا فقط من اجازه داشتم سوارش شم،فقط از دست من غذا می خورد و همیشه هم برنده بود... 

خیلی وقتا هم با اسبم حرف می زدم... انقدر خوب گوش میداد...از آدما بهتر....همیشه هم آرزو داشتم کاش به جای ماشین ها می تونستیم با اسب ها بریم این ور اون ور... 

دور و بر من هم همه بچه ها پسر بودن و عشق ماشین منم که تک افتاده بودم بینشون همیشه سر این که اسب خیلی از ماشین بهتره باهاشون کل کل داشتم و می گفتم بذارین من بزرگ بشم یه اسب می خرم و باهاش میرم این ور اون ور نمی ذارم شماها هم سوارش شین... 

همیشه فکر می کردم چون اسب از ماشین ارزون تره پس راحت تر میشه خرید اما وقتی برای اولین بار فهمیدم که اسب خیــــــــــــــــــــــــلی گرون تر از ماشینه کلـــــــــــــــــــــــــــی غصه خوردم... (البته بستگی به اسبش و ماشینش هم داره...)

اما خوب هنوز هم اسب دوست دارم و هر جور شده یه روز یه اسب خوشگل حالا نه در حد بنز اما در حد پرایدم شده می خرم 

 

 

فعلا این عکسای خوشگل از این اسبای خوشگل رو ببینید...ایشالا در آینده عکس اسب خودم رو هم میذارم 

توی ادامه مطلب...

 

ادامه مطلب ...

نامه ی جالب

داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل ...



جولیای عزیزم سلام ...

بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها 
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
"روبرتو"‌ که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند 
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات 
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.



نامه را خواندید؟ اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید : پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار همه گذاشته بود که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را "یک خط در میان" بخواند!
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید تا به اصل ماجرا پی ببرید!