عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

آخرین امید...

غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست . . . 

 

آخی...خیلی بی رحمانه ست 

از جنگ بدم میاد...دوست دارم اگر تو جنگ٬ زلزله یا هر بلای دیگه ای بودم بمیرم تا این که بخوام صحنه های ناراحت کننده ببینم... 

شاید من خیلی ضعیفم اما این جوریم دیگه

نظرات 5 + ارسال نظر
مهسا شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 11:20

الان که بیشتر فک میکنم میبینم نباید بچه ها رو محدود کرد
راحت باش عزیزم هرچی دوس داری بگو
دیگه ام نبینم واسه مامانی ازین شرایط سخت بذاریا

مامانی خوبم
خوشحالم که میبینم مامان بزرگم انقدر روشن فکره
.
.
.
شرایط من که خداییش آسون تر بود
تو قرار بود به ع.ح بگی خوشگل و خوش هیکل و خوش قد و بالا که واقعا هم هست اما من قرار بود به جو بگم خوشگل به جک بگم خوش هیکل و از همه سخت تر به ع.ر بگم خوش قد و بالا

مهسا پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 12:52

الله اکبر!!!(تو این کله ها عکس خشم فرو خورده نبود متاسفانه)
الان یه سری قانونو میگم که اگه رعایت نکنی شیرمو حلالت نمیکنم!!!!
ع.ر : ترمای زوج حق نداری بدشو بگی
جو : ترمای فرد حق نداری بدشو بگی
شنبه ۳تا ۶(هنوز اسمشو نمیدونم):کلا آزادی
جک(مردی برای تمام فصول): کلا حق نداری بدشو بگی
بقیه ی پداراتم در حد امکان بدشونو نمیگی!!!(چون الان حافظه ام یاری نمیکنه فعلا دستتو باز گذاشتم )


چهره ی خوت رو با خشم فرو خورده ت تجسم میکنم اما نمی دونم چرا در هر حال این شکلی میشی
.
.
.
.
مامانی حرفا میزنیا...
آخه یه مامان بزرگ با ۳۰ کیلو مغز و ایکس کیلو بقیه و اون همه بچه دیگه مگه میرسه به نوه هم شیر بده
من باید به این حقیقت تلخ اعتراف کنم که من با شیرکاکائو و دایجستیو بزرگ شدم
.
.
.
.
اما به هر حال چون مامان بزرگی و احترامت واجب و منم از اون نوه خوبام شرایطت رو اجرا میکنم به یه شرط....
تو هم باید شرایط منو بپذیری...
ع.ح: علاوه بر ترم های زوج و فرد حتی تابستونا هم حق نداری چیزی بهش بگی
ع.ح:اگر زن دایی و خاله م چیزی بهش گفتن باید جوابشونو بدی
شرط آخر هم که از همه مهم تره اینه که باید تا آخر تعطیلات حد اقل ۱۰ کیلو به بقیه ت اضافه بشه

هانیه سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 23:10 http://solongwar.persianblog.ir

منم موافقم نتیجه گلم!!!
خدا جنگ نیاره برات
من دو تا پسرمو تو جنگ از دست دادم! ( شهید باکری و شهید فهمیده!! تازه به فرزندی قبولشون کردم)


خدا واسه هیچ کس جنگ نیاره
.
.
.
وای خدا یه لحظه شک کردم دوباره اسم و آدرس وبلاگ رو دیدم ببینم هانیه ی خودمونی یا نه!!!
خوب به به
به سلامتی می بینم که خانواده مون داره دارای اعضای جدیدی میشه که آدم روش بشه جایی بگه باهاشون فامیله
به طور خلاصه دارن چندتا آدم حسابی وارد خانواده میشن...
البته خانومای خانواده همه خوب هستند
اما آقایونشون یه کم مشکل داشتن(به جز بچه های من) مثلا همون ع.ر
.
.
.
نه نه نه من قول داده بودم تو ترمای زوج از ع.ر طرفداری کنم
.
.
.
دکتر ع.ر با شخصیت با کلاس...
مثلا جک ولی مشکل داشت

مهسا سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 18:36

یا مثل پیرزنی که بچه اش آخر فصل قرارداده شو تو روسیه تمدید کنه

وای ببینید کی اومدهمامانی خوبم...
.
.
.
.
قراردادش که چهارساله
.
.
.
.
اصلا خوبه بگم خوشحالم مثل پیرزنی که نوه ی گلش رو شکنجه روحی میکنه
.
.
.
مامانی خوووووووووووبم
خووووووووب مامانی ام
مامانی سی کیلو مغزدارم

azade دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 20:48 http://azade977.blogfa.com

salam aziz vay vay vay vebet aliye be vebe man sari bezano nazar bezar fadat

سلام عزیزم
لطف داری
حتما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد