عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

شیر!!!

با من کشتی بگیر
شیر سر باز زد ، سگ گفت :
نزد تمام سگان خواهم گفت شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت :
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند که با
سگی کشتی گرفته ام ..

عید مبعث مبارک

«اللهم صلی علی محمد و آل محمد» 

 

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد 

دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد 

 نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت 

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد 

 

 

 

عیدتون مبارک 

نظرسنجی!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سه معمایی که مایکروسافت نمی تواند حل کند!!!

سه تا معمای خیلی جالب وجود داره که مایکروسافت از حلشون عاجزه! 

خیلی جالبه بخونید و امتحان کنید! 

۱. هند کشف کرد که هیچ کس نمیتواند پوشه ای به نام CON را درهیچ قسمتی از کامپیوتر ایجاد کند. این چیزی خیلی عجیب... و باور نکردنی است.  

در مایکروسافت ، کل تیم نمی توانند پاسخ چنین اتفاقی را بدهند!!
همین حالا امتحان کنید،فولدری به نام CONرا نمی توانید ذخیره کنید. 
واقعا نمی توانید!!!اسمش مدام به حالت قبل برمیگرده و میشه new folder البته توی xp توی win7 میگه نام نامعتبر است!!!

۲. یک فایل تکست خالی باز کنید(کلیک راست کنید new => text document) سپس متن 

  Bush hid the facts  

(بوش حقایق را مخفی می کرد!) 

را تایپ کرده و آن را ذخیره کنید. پنجره را بسته و دوباره باز کنید.شکلی عجیب خواهید دید!! 

فقط حواستون باشه کپی پیست نکنید و حتما تایپ کنید(فقط قسمت انگلیسیشو)!!!  

بعد نوشت: البته این یکی توی ۷ حل شده  اما توی xp اگر هنوز دارید امتحان کنید جالبه...

3.موضوعی جالب و باور نکردنی که توسط برزیلی ها کشف شد.
مایکروسافت ورد را باز کرده و عبارت زیر را تایپ کرده و دکمه اینتر را بزنید و سپس مشاهده کنید. 

=rand(200,99) 

ترتیبش به هم میریزه!اما اینجوریه: 

اول مساوی بعد به ترتیب rand -> داخل پرانتز زوج مرتب 200,9۹ (اول 200 و دومی 9۹!)

 

 

فکر کنم باید بشینم دیگه این معما ها رو حل کنم 

میبینید تو رو خدا 

من می خوام درس بخونما اما انگار قسمت نیست  

اندیشمندانه

به فردیت هر کس احترام بگذار اما از هیچکس بت نساز !

«آلبرت انیشتن»  

 

سلام 

خوبین؟؟؟ 

راستش نشستم درس بخونم  بعدش یهو نمی دونم از کجا ولی فکر کنم از اون جایی که همیشه باید عاملی برای مبارزه با درس خوندن وجود داشته باشه یادم افتاد که می خواستم توی گوگل یه سرچی درباره ی نویسنده ای که شبا توی رادیو ۷ قصه های طنز می خونه داشته باشم... 

خلاصه رفتم سراغ گوگل و سرچ کردم و بعدش گفتم حیف نویسنده به این بانمکی و با استعدادی و ... نیست که بقیه ی دوستام باهاش آشنا نباشند... 

این شد که تصمیم گرفتم بیام اینجا و یه کوچولو معرفیش کنم!

این قسمت از برنامه ش رو هم توی همون سرچا پیدا کردم گفتم بد نیست دانلود کنید و لذت ببرید!!!  

دنبال یه وبلاگ خیلی کامل!! درباره ش میگردم که اگر شد تبادل لینکی هم داشته باشیم 

فکر میکردم خودش سایت یا وبلاگ داشته باشه اما فعلا که چیزی پیدا نکردم!! 

فعلا این کلیپ رو ببینید!( البته خودم هنوز دانلودش نکردما اما می دونم خیلی بانمکه!!) 

   

پ.ن۱: از همدردی شما عزیزان درمورد پونه صمیمانه سپاسگزارم!    

پ.ن۲: جمله ی اون اول ربطی به پست نداشت فقط دیدم قشنگ و مفهومیه گذاشتمش!  

پ.ن۳: خیلی مهمه که از آدمایی که ازشون خوشمون میاد بت نسازیما!!!  

پ.ن۴: قربون حواس جمع!!! دکمه ی انتشار رو که زدم یادم افتاد اسم نویسنده رو یادم رفته بگم 

پ.ن۵: امیرعلی نبویان

یعنی یه جو... شانس!

مار از پونه بدش میاد، دم لونه ش سبز میشه! 

 

پ.ن۱: پونه! ولم کن! 

پ.ن۲: به دلیل مسائل امنیتی از ارائه ی توضیحات بیشتر معذوریم! حتی شما دوست عزیز! 

پ.ن۳: خاله...

جیگرم...جیگرم...!

 

روزی به رهی مرا گذر بود

خوابیده به ره جناب خر بود

از خر تو نگو که چون گهر بود

چون صاحب دانش و هنر بود

گفتم که جناب در چه حالی؟

فرمود که وضع باشد عالی

گفتم که بیا خری رها کن

آدم شو و بعد از این صفاکن

گفتا که برو مرا رها کن

زخم تن خویش را دوا کن

خر صاحب عقل و هوش باشد

دور از عمل وحوش باشد

نه ظلم به دیگری نمودیم

نه اهل ریا و مکر بودیم

راضی چو به رزق خویش بودیم

از سفرۀ کس نان نربودیم

دیدی تو خری کشد خری را؟

یا آنکه برد ز تن سری را؟

دیدی تو خری که کم فروشد ؟

یا بهر فریب خلق کوشد ؟

دیدی تو خری که رشوه خوار است؟

یا بر خر دیگری سوار است؟

دیدی تو خری شکسته پیمان؟

یا آنکه ز دیگری برد نان؟

دیدی تو خری حریف جوید؟

یا مرده و زنده باد گوید؟

دیدی تو خری که در زمانه

خرهای دیگر پیش روانه؟

یا آنکه خری ز روی تزویر

خرهای دیگر کشد به زنجیر؟

هرگز تو شنیده ای که یک خر

با زور و فریب گشته سرور؟

خر دور ز قیل و قال باشد

نارو زدنش محال باشد

خر معدن معرفت کمال است

غیر از خریت ز خر محال است

تزویر و ریا و مکر و حیله

منسوخ شدست در طویله

دیدم سخنش همه متین است

فرمایش او همه یقین است

گفتم که ز آدمی سری تو

هرچند به دید ما خری تو

بنشستم و آرزو نمودم

بر خالق خویش رو نمودم... 

 

پ.ن۱: من بعضی وقتا دوست دارم گربه باشم 

پ.ن۲: خر هم واسه ما آدم شده...ای زندگی... 

پ.ن۳: شاعر خجالتی این شعر‌: فیروز بشیری

ادامه مطلب ...

هویجوری!

آدم یه وقتایی از یه چیزایی دلخور میشه که نمی دونه چیه!!! 

چه قدر از این یه وقتایی و یه چیزایی حرصم میگیره... 

 

 

پ.ن۱: خدایا شر این امتحانات رو به خودشون برگردون!

پ.ن۲:آمیــــــــــــــــــــــــــــــن

پ.ن۳: انقدر به این شکلکای بلاگ اسکای عادت کردم که حتی تو صحبتای روزمره هم ازشون استفاده میکنم مثلا می گم الآن خودت اون شکلکه رو تصور کن.

پ.ن۴: چیه خوب...تا حالا آدمی که حوصله ش سر رفته باشه دلش بخواد فقط یه آپی کرده باشه ندیدید! 

پ.ن۵: یکی از دوستان مدتیه که میگه می خوام مانتوی صورتی و شلوار سبز بخرم البته هر دو هم باید جیغ باشن این پست رو به افتخارش این رنگی کردم

زندگی...

می گویند هر سن و سالی که داشته باشی
اگر کسی نباشد،
که با یادش،
چشمانت،
از شادی یا غم پر اشک شود،
هرگز زندگی نکرده ای
و من این روزها
زندگی می کنم... 

 

 

پ.ن: این جمله رو از جایی برداشتم که سال ها به خاطرش زندگی کردم  

پ.ن۲: هنوز هم...

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...

بعضی وقتا آدم از بعضی چیزا خاطره ی خیلی خوبی داره... 

خاطره ای که خیلی ساده ست اما خیلی دوست داشتنیه... 

بار اولی که این شعر رو شنیدم خیلی به دلم نشست و به خاطر همین خاطره ی خیلی قشنگی ازش دارم... 

خیلی قشنگه... 

 

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود