عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

استاد عزیز دل...

تا حالا دقت کردین هر استادی که اول ترم نیشش تا بنا گوش بازه، آخر ترم اشک شما رو در میاره؟ 

ما این ترم یکیشون رو داریم 

خدا آخر ترم رو به خیر بگذرونه

یادش به خیر...

این صفحه ها رو یادتون میاد؟؟!!  

کتاب فارسی دوران دبستان....

الآن که میبینمشون میگم کاش انقدر ازشون فاصله نگرفته بودم... 

روزهای خیلی خیلی خوبی بود که آدم به هیچی فکر نمی کرد... 

هیچیه هیچیه هیچی... 

انگار تو مغزت هیچی نبود... 

هیچیه هیچیه هیچی...   

برای این که عکس ها رو در اندازه اصلی داشته باشین روشون کلیک کنید...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در کنار خطوط سیم پیام 

خارج از ده دو کاج روئیدند 

سالیان دراز رهگذران 

آن دو را چون دو دوست می دیدند 

روزی از روزهای پاییزی 

زیر رگبار و تازیانه ی باد 

یکی از کاج ها به خود لرزید 

خم شد و روی دیگری افتاد 

گفت ای آشنا ببخش مرا 

خوب در حال من تامل کن 

ریشه هایم ز خاک بیرون است 

چند روزی مرا تحمل کن 

کاج همسایه گفت با تندی 

مردم آزار از تو بیزارم 

دور شو دست از سرم بردار 

من کجا طاقت تو را دارم 

بی نوا را سپس تکانی داد 

یار بی رحم و بی محبت او 

سیم ها پاره گشت و کاج افتاد 

بر زمین نقش بست قامت او 

مرکز ارتباط دید آن روز  

انتقال پیام ممکن نیست 

گشت عازم گروه پی جویی!!!! 

تا ببیند که عیب کار از چیست!!!! 

سیم بانان پس از مرمت سیم 

راه تکرار را بر خطر بستند 

یعنی آن کاج سنگدل را نیز  

با تبر تکه تکه بشکستند... 

هوراااا 

هنوز یادمه... 

آخه خیلی این شعر رو دوست داشتم.... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادش به خیر...

این صفحه ها رو یادتون میاد؟؟!!  

کتاب فارسی دوران دبستان....

الآن که میبینمشون میگم کاش انقدر ازشون فاصله نگرفته بودم... 

روزهای خیلی خیلی خوبی بود که آدم به هیچی فکر نمی کرد... 

هیچیه هیچیه هیچی... 

انگار تو مغزت هیچی نبود... 

هیچیه هیچیه هیچی...   

برای این که عکس ها رو در اندازه اصلی داشته باشین روشون کلیک کنید...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در کنار خطوط سیم پیام 

خارج از ده دو کاج روئیدند 

سالیان دراز رهگذران 

آن دو را چون دو دوست می دیدند 

روزی از روزهای پاییزی 

زیر رگبار و تازیانه ی باد 

یکی از کاج ها به خود لرزید 

خم شد و روی دیگری افتاد 

گفت ای آشنا ببخش مرا 

خوب در حال من تامل کن 

ریشه هایم ز خاک بیرون است 

چند روزی مرا تحمل کن 

کاج همسایه گفت با تندی 

مردم آزار از تو بیزارم 

دور شو دست از سرم بردار 

من کجا طاقت تو را دارم 

بی نوا را سپس تکانی داد 

یار بی رحم و بی محبت او 

سیم ها پاره گشت و کاج افتاد 

بر زمین نقش بست قامت او 

مرکز ارتباط دید آن روز  

انتقال پیام ممکن نیست 

گشت عازم گروه پی جویی!!!! 

تا ببیند که عیب کار از چیست!!!! 

سیم بانان پس از مرمت سیم 

راه تکرار را بر خطر بستند 

یعنی آن کاج سنگدل را نیز  

با تبر تکه تکه بشکستند... 

هوراااا 

هنوز یادمه... 

آخه خیلی این شعر رو دوست داشتم.... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بدانید...

در زندگی ثروت حقیقی مهربانی است ، و بینوایی حقیقی خودخواهی. 

 وینه         

راز...

دوستت دارم ، رازیست که در میان حنجره ام دق میکند ، وقتی که نیستی . . .

حقایـقی جالب از زنـدگی آلبـرت اینـشتیـن

همه ی ما می دانیم که اینشتین این فرمول E=mc2 را کشف کرد. اما واقعیت آن است که چیزهای کمی در مورد زندگی خصوصی اش می دانیم. پس خودتان را با مرور این هشت مورد شگفت زده کنید!
1. او با سر بزرگ متولد شد
وقتی اینشتین به دنیا آمد خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آن جایی که مادر وی تصور می کرد فرزندش ناقص است اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.
2. حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود نبود
مطمئنا اینشتین توانسته کتاب های مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند اما برای به یاد آوری چیزهای معمولی واقعا حافظه ی ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموش کاری مختص دانستن تاریخ تولد برای بچه های کوچک بود.
3. او از داستان های علمی، تخیلی متنفر بود
اینشتین از داستان های تخیلی بیزار بود زیرا احساس می کرد آنها باعث تغییر درک عامه مردم از علم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیزهایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد. او می گفت:(من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم زیرا به زودی می آید.)


 


 

7. الهام گر او یک قطب نما بود
اینشتین در دوران نوجوانی یک قطب نما به عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود. وقتی او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد. بنابراین تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.
8. راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ اینشتین در سال 1995 مغر او توسط توماس تولتزهاروی برای تحقیقات برداشته شد. هاروی تکه هایی از مغز اینشتین را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد از این مطالعات دریافت می شود که مغز اینشتین در مقایسه با میانگین متوسط انسان ها مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است. همچنین مغز وی مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلیسیوس داشته که این مسئله امکان ارتباط آسانتر سلولهای عصبی را با یکدیگر فراهم می سازد. علاوه بر اینها مغز وی دارای تراکم و چگالی زیادی بوده و همین طور قطعه اهیانه پایینی توانایی همکاری بیشتری با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات را داشته است.


4. او در آزمون ورودی دانشگاه رد شد
در سال 1895 در سن 17 سالگی اینشتین که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است که تاکنون متولد شده در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوئیس رد شد. در واقع او بخش علوم و ریاضیات را پشت سرگذاشت اما در بخش های باقی مانده مثل تاریخ و جغرافی رد شد. وقتی بعد ها از او در این رابطه سوال شد گفت:(آنها بی نهایت کسل کننده بودند و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود احساس نمی کرد.)
5. علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت
اینشتین در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود. سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
6. او فقط یک بار رانندگی کرد
اینشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت. یک روز اینشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند در ماشین پرسید: چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای اینشتین سخنرانی کند چرا که اینشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند قبول کرد. اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه میکند در درونش داشت. به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد ولی تصور اینشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس اینشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

قند تو دلم آب شد ولی...

 
تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو
تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری  . . .

فقط خانمها؛ نگاه کردن آقایان ممنوع!

در ایستگاه اتوبوسی در لندن بیلبوردی نصب شده که فقط اگر یک زن روبروی آن بایستد، ویدئوی تبلیغاتی جمع کمک‌های مالی برای آموزش زنان نمایش داده می‌شود. اما مردان فقط می‌توانند لینک وب‌سایت مربوطه را ببینند.  

 

وسوسه طراحی تبلیغات هوشمند،‌ دنیای فناوری و تبلیغات را فرا گرفته است. تبلیغات هوشمند قرار است مخاطب خود را شناسایی کنند و به نیازها و علائق خاص او پاسخ دهند. حالا، شاید در اندک زمانی قبل از این که فناوری شناسایی چهره پا به عرصه طراحی تبلیغات بگذارد، نسل تازه‌ای از تبلیغات قرار است در خیابان‌ها ارائه شوند که جنسیت عابر را تشخیص می‌دهند.

به گزارش دیسکاوری، در لندن، تبلیغاتی که در ایستگاه‌های اتوبوس ارائه می‌شوند،‌ قرار است زن‌ها را تشخیص بدهند تا آن‌ها را به کمک‌های مالی به پلن یو.کی تشویق کنند. پلن یو.کی نام یک موسسه غیرانتفاعی است که امیدوار است بتواند از پول‌هایی که جمع می‌کند برای آموزش زنانی که در کشورهای جهان سوم زندگی می‌کنند، بهره بگیرد.

به نوشته خبر آنلاین، این بیلبورد به یک دوربین مجهز است که هر کسی را که از کنار آن عبور می‌کند، اسکن می‌کند. اگر یک زن بایستد و بخواهد بیلبورد را بخواند، یک ویدئوی 40 ثانیه‌ای برایش پخش می‌شود. نصب این بیلبورد تبلیغاتی برای مدت دو هفته 30 هزار پوند معادل 47.598 دلار هزینه دارد و میزان دقت آن 90 درصد است. اما اگر یک مرد بخواهد بیلبورد را بخواند، تنها لینک وب‌سایت تبلیغ‌کننده را می‌بیند. خود موسسه در مورد این که چرا به مردان ویدئو نشان داده نمی‌شود می‌گوید: «به آن‌ها ویدئو را نشان نمی‌دهیم تا به آن‌ها از این که دور بودن از انتخاب‌های اولیه چه مزه‌ای دارد، دیدی بدهیم.»
اگر شما یک مرد باشید که امکان آموزش برای همگان را جدی می‌گیرد، ممکن است این کار باعث ناراحتی‌تان شود. دیدگاهی که پلن یو.کی در پیش گرفته در واقع یک ریسک است و تنها زمان مشخص می‌کند که آیا این دیدگاه برای جمع‌آوری اعانه‌های مردمی مثبت است یا نه.

دست تقدیر

نفسم ، تو در شمالی و من در جنوب
کاش دستی نقشه را از میانه تا کند . . .

شیخ و عرب بیابان گرد

شیخ و مریدان در بیابان ،عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ جهت اسکول نمودن وی از او پرسید: آیا این شتر است؟ 

مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت! 

جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی. 

شیخ فرمود: همانا جهت تلفظ " پـَ نـَ پـَ " بر خود فشار آورد و هلاک شد!